واگویه های برادرزاده سرداران شهید محمدزاده عاشق شهادت ابوالقاسم محمدزاده
وضو مي گيرم ولباس نو مي پوشم و عزم رفتن مي کنم دلم براي گلزار شهداي محمودآباد تنگ شده .
مسير زجرم مي دهد .
اي کاش زودتر برسم ، انسان هاي هزار چهره از کنارم عبور مي کنند .
هواي كوچه ها آلوده است.
اما خيلي خوشحالم .
چون تا لحضاتي ديگر گرماي وجود شهدا را در کنار خودم لمس خواهم کرد.
به خيابان شهيد آخوندي مي رسم ،
از كنار پاركي كه به تازگي تاسيس شده گذر ميكنم .
دختران و پسران مبتذلي را در كنار پارك مي بينم که خلوتي گير آورده اند .
يکي به داد محيط اينجا برسد اينجا حرمت دارد ، شهدا شرمنده ام !
بالاخره به شهدا ميرسم و زيارتي مي کنم حمد و عاشورايي مي خوانم .
چقدر آخيش چقدر آروم شدم .
صحنه زيبايي است ...
واينجاست كه ميفهمم شهر با تمام ناپاکيها و آلودگي هاي نفسانيش زير پاي شهدا هستند و شهدا در اوج.
وقتي از کنار قبور پاک شهيدان عبور مي کنم و مسير هميشگي شهداي محبوبم را طي مي کنم ،
از آنها مي خواهم برايم حمدي بخوانند .
چه فکر مي کرديم چه شد!!
بر من بسيار سخت گذشت .
کجاييم اي شهيدان خدايي؟؟؟
کمي آرام مي شوم وحال معنوي پيدا مي کنم .
وباز هم .. تا وقتي ديگر که به گلزار بيايم ...
شهدا شرمنداه ايم ...
بگذاريد تا اشک بريزم..
به گلزارشهداي آهو محله مي روم !
آنجايي که قراراست من با شهدا آرام بگيرم.از خيابان هاي شهر محمودآباد كه مزين به نام شهدا که البته هيچ خبري از شهدا در آنها نيست عبور مي کنم .
راستي از شهيدان محمدزاده بجز يک كوچه چيزي نمانده است !
به نظر من اينجا آلودگي نفساني بيشتر از آلودگي هواست . خب به گلزار شهدا رسيدم .کمي
جلوتر مي روم وبه كنار قبور مطهر شهدا میروم و بعد از سلام به همه ي شهداي
گلزار بر قبر مطهر عموهايم بوسه ميزنم و چقدر احساس آرامش ميكنم ...
زير لبم قسمتهايي از وصيت نامه عموهاي شهيدم را زمزمه مي کنم ،....تازه
داشتم آرام مي شدم که چشمم به كاروان عروسي ميافتد كه بوق بوق زنان باصداي
دلخراش آهنگهاي مبتذل وصحنه هايي مبتذل از دختران و پسران از كنار گلزار
شهداي آهومحله عبور ميكنند .
واقعا اينجا شهر شهيدان محمدزاده هاست؟!باز هم بغض به دلم ميايد به گوشه اي ميرم و با شهدای محبوبم(عموهای شهیدم)خلوت مي کنم
کمي نگرانم چون باز بايد برگردم به محيط شهر...